سره سفره نشستم دارم با اشتها غذامو کوفت میکنم !
مامانم: اه اه اه ! کمتر بخور خوب ا! شیکمت تا وسط سفره اومده ! چاق شدی ! از ریخت و قیافه افتادی ! داری میترکی ! شیکمو ! خیکی ! خپل ! چاقالو!
مامانم چنان فاز منفی داد از فرداش به مدت سه ماه با رنج و مشقت فراوان رژیم گرفتم ، شام نخوردم ، هزار نوع قرص خوردم ، ورزش کردم دهنم صاف شد وزن کم کردم !
امشب سره سفره در حالی که دارم یه سالاد همراه با ماست کم چرب زهره مار میکنم مامانم یه زره نگام کرده میگه :
- ایمااااااااان! خوب یه لقمه غذا بخور نمیمیری که ! نگاه کن ! چقد لاغر شدی ! ضعیف شدی ! صورتت استخونی شده ! از ریخت و قیافه افتادی !
عین این معتادا لاغر مردنی شدنی ! دقیقا مثل این عملیا ! قرصی ! آمپولی ! نی قلیون ! نشکنی ؟!!! اه اه اه اه !
نظرات شما عزیزان: